میشنوم نگفته هایم را...
ن : دخترمهربون
ت : یک شنبه 13 مهر 1393
ز : 18:25 |
+
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم:عزیزم این کار را نکن.
نگفتم : برگرد و یکبار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،رویم را برگرداندم.
حالا او رفته و من میشنوم تمام چیزهایی را که نگفتم.
میشنوم نگفتم :عزیزم متاسفم،چون من هم مقصر بودم!
نگفتم: اختلافها را کنار بگذاریمچون تمام آنچه میخواهیم؛عشق و وفاداری و مهلت است.
گفتم: اگر راهت را انتخاب کرده ای من آن را سد نخواهم کرد.
حالااو رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم،نگفتم اگر تو نباشی زندگی ام بی معنا خواهد بود.
فکر میکردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد
اما:
حالا تنها کاری که میکنمگوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.
نگفتم: بارانی ا را در آرقهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم.
نگفتم جاده ی بیرون خانه طولانی خلوت و بی انتهاست...
گفتم: خدانگهدارت موفق باشی ،خدا به همراهت...
او رفت و مرا تنها گذاشت با تمام چیزهایی که نگفتم تا با آنها زندگی کنم...
نظرات شما عزیزان: